مرگ ، مُردن نیست
و مرگ ، تنها نفس نکشیدن نیست
من مردگان بی شماری را دیده ام
که راه می رفتند
حرف می زدند
سیگار می کشیدند
و خیس از باران انتظار و تنهایی را درک می کردند
چرا ترک کنم سیگار لعنتی را که فریاد می زند نبودنت را؟
که در دست می گیرم بدن نرمش را جای دست های سردت
درونم که می فشارد ریه هایم را ذره ذره می پوساند
مثل تو بیچاره دلم با هر که لحظه ای نشست عاشقش شد
چرا ترک کنم سیگار لعنتی را که فریاد می زند نبودنت را؟
که در دست می گیرم بدن نرمش را جای دست های سردت
درونم که می فشارد ریه هایم را ذره ذره می پوساند
مثل تو بیچاره دلم با هر که لحظه ای نشست عاشقش شد
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند . . .
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم . . .
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام . . .
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته . . .
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه . . .
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !
دختر کبریت فروش را یادت هست ؟
او کبریت را پشت به پشت روشن میکرد ، من اما سیگارم را . . .
من و او هر دو دنبال خاطره هاییم . . .
او از سردی هوا مرد اما من طولی نمیکشد . . .
نگران نباش ؛ همه وجودم سردی هوای توست !
تو که نیستی انگار دنیا نیست . . .
هیچ چیز و هیچکس با من راه نمی آید در نبودت ! نه دلم و نه نفسهایم . . .
این جور وقت ها فقط چشمانم خوب اشک میریزند و سیگار هایم قشنگ دود میکنند . . .
نظرات شما عزیزان: